زیر سایه آفتاب |
این روزها عجیب شده اند این «خیابان های همیشه»... کوتاهتر از قبل به نظر می رسند! راهی نرفته بودم که دستان کوچه به قفل در گره خورد! وقتی رسیدم انگار که... زمان منتظرم بوده باشد! جُم نخورده بود تا برگردم! مشکوکم... به ثانیه ها نه! به فاصله ها نه! به دلم مشکوکم! سکوت کرده؛ اما دستان رو به آسمانش را بارها دیده ام! نگرانم! نکند از فاصله اش با تو بویی برده باشد؛ که این چنین طول و عرض خیابان ها را به سخره می گیرد؟!! بر آسمان تیره اش بتاب، ای آشنای همیشه... ????????: تجربیات یه مدیر تازه کار! [ شنبه 93/5/25 ] [ 5:41 عصر ] [ ماهتاب ]
[ نظر ]
|
|
[ ????? : ????? ????? ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |